نوشته اي از :اِرما بومبک
نوشته شده توسط : الفردو


اگر مي توانستم يک بار ديگر به دنيا بيايم کمتر حرف مي زدم و بيشتر گوش مي کردم

دوستانم را براي صرف غذا به خانه دعوت مي کردم حتي اگر فرش خانه ام کثيف و لکه دار بود و يا کاناپه ام ساييده و فرسوده شده

در سالن پذيرايي ام ذرت بو داده مي جويدم و اگر کسي مي خواست که آتش شومينه را روشن کند نگران کثيفي خانه ام نمي شدم

پاي صحبتهاي پدر بزرگم مي نشستم تا خاطرات جواني اش را برايم تعريف کند و در يک شب زيباي تابستاني پنجره هاي اتاق را نمي بستم تا آرايش موهايم به هم نخورد ، شمع هايي که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روي ميز جا خوش کرده اند را روشن مي کردم و به نور زيباي آنها خيره مي شدم

با فرزندانم بر روي چمن مي نشستم بدون آنکه نگران لکه هاي سبزي شوم که بر روي لباسم نقش مي بندند

با تماشاي تلويزيون کمتر اشک مي ريختم و قهقهه خنده سر مي دادم و با ديدن زندگي بيشتر مي خنديدم

هر وقت که احساس کسالت مي کردم در رختخواب مي ماندم و از اينکه آن روز را کار نکردم فکر نمي کردم که دنيا به آخر رسيده است 

هرگز چيزي را نمي خريدم فقط به اين خاطر که به آن احتياج دارم و يا اينکه ضمانت آن بيشتر است . به جاي آنکه بي صبرانه در انتظار پايان نه ماه بارداري بمانم هر لحظه از اين دوران را مي بلعيدم چرا که شانس اين را داشته ام که بهترين موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمايش بگذارم
وقتي که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش مي کشيدند هرگز به آنها نمي گفتم: بسه ديگه حالا برو پيش از غذا خوردن دستهايت را بشور، بلکه به آنها مي گفتم دوستتان دارم

اما اگر شانس يک زندگي دوباره به من داده مي شد هر دقيقه آن را متوقف مي کردم، آن را به دقت مي ديدم، به آن حيات مي دادم و هرگز آن را پس نمي دادم.





:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 149
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: